که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد
واقعیت اینه که من خیلی تنهام و از این گرگهای آدم نما بظاهر دوست خیلی دلگیرم ولی با تمام این حرفها برای همشون ارزوی سلامتی و خوشی دارم .ومطالبی که مینویسم یا از کنار گوشه ذهن بعضی ها میارم اینجا فقط بخاطر اینه که فرداهایی هم هست من و تو نیستیم مینویسم برای آیندگان تا بدونن دنیای ما پستی و بلندی زیاد داشت ولی با همه ی این پستی بلندی ها و خنجر زدنها زانو نزدیم و خدا رو شکر کردیم و خندیدیم!
(((روزگاری جاده ای بودم غرق تردد،جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمی شد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم،عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود)))
تا به حال بیل زده اید؟
باغچه هرس کرده اید؟
آلبالو و انار چیده اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست …